خدا در معالجات پزشکی
به قلم: پول ارنست آدلف Paul Ernest Adolph طبیب و جراح
نویسنده دارای درجهی M.Sc. و دکتر در طب از دانشگاه پنسیلوانیا، سابقاً مبلغ مذهبی پزشکان در هیئت مبلغین داخلی چین و عضو آناتومی دانشگاه سن جان در شانگهای چین، سرهنگ دوم بازنشسته در ستون طبی ارتش آمریکا، رئیس ادارهی پزشکی مبلغین شیکاگو، عضو کالج جراحان آمریکا، مؤلف کتب متعدد راجع به هیئتهای طبی، متخصص در جراحی عمومی و طب میسیونری مخصوصاً در امور بهداشتی آنها.
در جواب سؤال مهم مؤلف این کتاب باید گفت که من به طور حتم وجود و حقیقت خدا را قبول میکنم. اعتقاد من تنها از طریق تجارب فکری و روحانی نیست، بلکه حرفهی پزشکی آنچه را که من به آن ایمان داشتم، تأیید کرده است.
من سابقاً که در دانشکدهی پزشکی درس میخواندم، چنین یاد گرفته بودم که تغییراتی که در نسج بدن ایجاد میشود، مثلاً تغییراتی که در زخم دیده میشود اساس مادی دارند و وقتی که من مقطعهای نسج را در زیر میکروسکوپ مطالعه میکردم، متوجه میشدم که بعضی عوامل مساعد هستند که ضایعات نسجی را ترمیم میکنند و بعد موقعی که به عنوان انترن وارد بیمارستان و مشغول طبابت شدم، اطمینان داشتم که اگر عوامل مساعد و وسایل کافی پزشکی موجود باشد، حتماً مریض شفا مییابد و زخم التیام میپذیرد و عقیده داشتم که کیفیت شفا و التیام را میدانم، ولی به زودی ملتفت شدم که در میان عوامل مساعد مهمترین آنها، یعنی خدا را از نظر دور داشتهام.
من هنگامی که در بیمارستان انترن بودم، یکی از بیماران ما پیرزنی بود هفتاد ساله که استخوان بالای رانش شکسته بود. در موقع معالجه با مطالعهی سری رادیوگرافی متوجه شدم که نسج استخوانیش واکنش خوبی نشان میدهد و در نتیجه به او از جهت شفای استثنائی و سریعش تبریک گفتم. او دیگر با صندلی چرخدار حرکت نمیکرد و میتوانست با چوب زیر بغل راه برود. جراحی که او را معالجه کرده بود به من گفت: این زن میتواند بعد از بیست و چهار ساعت بیمارستان را ترک کرده به خانهی خود برود و از اینکه مریضیاش به این زودی بهبود یافته بود، فوقالعاده خوشحال به نظر میرسید.
روز یکشنبه، یعنی همان روزی که من با جراح معالج صحبت کرده بودم مطابق معمول هفتگی، دختر پیرزن به عیادتش آمد و من به او گفتم میتواند فردا مادرش را به خانه ببرد، چون حال او خوب و به قدر کافی بهبود یافته است و میتواند با چوب بغل راه برود. دختر راجع به نقشههایش به من چیزی نگفت و مستقیماً رفت تا با مادرش مذاکره کند و به او گفت شوهرش با وی صحبت کرده و متأسفانه نخواهند توانست در بازگشت از بیمارستان او را در خانهی خود بپذیرند؛ البته امکان داشت که ترتیبی داده شود تا او را به نوانخانهی پیران و سالخوردگان ببرند.
چند ساعت بعد مرا که انترن بودم پیش پیرزن خواستند. حالش خیلی خراب بود و بیست و چهار ساعت بعد زن بیچاره مُرد، ولی نه در نتیجهی شکستگی استخوان، بلکه در نتیجهی شکستن دلش. گرچه ما تمام وسایل طبی لازم را برای اعادهی سلامت وی به کار بردیم، ولی فایده نبخشید؛ استخوان شکسته بدون زحمت بهبود یافت، اما شفای دل شکسته امکان نپذیرفت. با وجود تمام ویتامینها و آبهای معدنی و وسایل شکستهبندی بالاخره او نتوانست جان سالم بدر ببرد. ما مطمئن بودیم که انتهای استخوانها بهم جوش خورده بودند و مفصل ران وی نیز قوی بود، ولی او مُرد؛ چرا؟!
چون مهمترین عامل شفای مریض، ویتامینهای و معدنیات و یا شکستهبندی استخوان نیست، بلکه امید است و وقتی که مریض امید خود را باخت «نه عزیمت اثر کند، نه علاج».
این ماجرا تأثیر عمیقی در روح من باقی گذاشت و اعتقاد مرا به کلی عوض کرد؛ زیرا من دیدم که اگر این خانم مانند یک موحد واقعی به خدا امید و ایمان داشت، نتیجه غیر از این میشد. این پیشآمد مرا از خواب غفلت بیدار کرد و تمام عقاید سابقم را تغییر داد. من نیز به عنوان یکی از شاغلین علم پزشکی به وجود خدایی که تمام موجودات را آفریده ایمان داشتم، ولی علم را از دین تفکیک میکردم و آنچه که از تحصیل علوم مادی به دست آورده بودم در جای خود محفوظ نگه داشته بودم و فکر میکردم که این معلومات با ایمان قلبی من نسبت به خدا ربطی ندارد.
آیا این تفکیک من صحیح بود؟ در اینجا من با مریضی مواجه شده بودم که سلامت خود را باز یافته بود، اما چون نقطهی اتکاء و امیدش فقط دختر منحصر به فردش بود، وقتی از وی ناامید شد، روح خود را باخت و به جای زندگی، مرگ را در کنار خود یافت. حضرت مسیح فرموده: «تحصیل دنیا برای کسی که روح خود را باخته چه فایده دارد؟».
من به این نکته پی بردم که از این پس باید جسم مریض را با به کار بردن وسایل طبی و جراحی و روح وی را با تقویت ایمان او نسبت به خدا معالجه کنم. اعتقاد من به داروها و عمل جراحی و ایمان من به پروردگار عالم روی مبانی علمی بنا شده و عقیده دارم که مریض را باید با امیدوار ساختن به لطف خدا توأم با تجویز داروهای طبی معالجه کرد. به علاوه من چنین نتیجه گرفتهام که استفاده از داروها توأم با تقویت ایمان مریض به خدا، در کار معالجه، وجود فلسفهی طبی استوار و جدیدی را ایجاب میکند.
این تجربه و استنتاج من اکنون مصادف با پیدایش نوعی بیداری در عالم پزشکی شده و آن عبارت از توجه اطباء به عامل روانی امراض میباشد، مثلاً امروز ثابت شده که هشتاد درصد بیمارانی که در شهرهای بزرگ امریکا به اطباء رجوع میکنند، یک عامل مهم روانی دارند و در حدود نصف این هشتاد درصد هیچگونه علت جسمانی برای تشخیص مرض نشان نمیدهند.
باید توجه داشت که به عقیدهی اطباء کسانی که مرض روحی یا عصبی دارند و در بدن آنها مرض عضوی دیده نمیشود، بیماران خیالی نیستند، بلکه واقعاً مریضاند و علت بیماری آنها فکر و خیال نیست و اگر طبیب بصیرت داشته باشد و در امتحان مریض دقت کند، علت آن را پیدا خواهد کرد.
علت اصلی امراض عصبی چیست؟ به نظر پزشکان روانی مهمترین علل آنها عبارتند از: معصیت و گناه، کینهتوزی و نداشتن عفو و گذشت، ترس، اضطراب، شکست و محرومیت، عدم تصمیم و اراده، شک و تردید، حسد، خودپسندی، افسردگی و ملال. بدبختانه، بعضی از پزشکان روانی در موقع جستجوی علت امراض روحی و عصبی، خدا را از نظر دور میدارند؛ چون خودشان به خدا ایمان ندارند.
به علاوه، آیا این اختلالات احساساتی که باعث تولید مرض میشوند، غیر از آن چیزهایی هستند که خدا در کتب آسمانی فرموده و پیامبرانی فرستاه تا ما را از آنها نجات دهند. خداوند مهربان قبلاً احتیاجات روانی ما را پیشبینی کرده و چارهی کامل دردهای روحی ما را آماده نموده است.
روانپزشکان با تعبیرات مغلق، قفلی را که در سلامت را بروی ما میبندند تعریف کردهاند، ولی خدا به وسیلهی فرستادگان خود به تعبیر روشن و دقیق، کلید این قفل را به ما نشان داده که ما با به کار بردن آن میتوانیم در سلامت روانی را به روی خود بگشاییم، عیناً مثل قفل «ییل»[1] که کلید مخصوصی دارد و فقط با کلید خودش باز میشود. تنها خدا میتواند این کلید را تعریف کند، تجارب کورانه هرگز نمیتوانند مفتاحی برای قفل مرموز روح ما بسازند، بلکه فقط آفریدگار عالم میتواند خصوصیات این کلید را به ما الهام کند.
«کوپر»[2] در شعر خود این موضوع را به نیکی بیان میکند:
کوردل بیاعتقاد از روی خطا و اشتباه خدا بهترین معرف کار خویش است |
آفرینش را عبث و بیهوده میانگارد[3] و خود همهی اسرار را به نیکی بیان میکند |
خدا چگونه اسرار این کلید را بیان میکند؟ حقیقت این است که ما همه مقصر و گناهکاریم و احتیاج به عفو و رحمت پروردگار داریم. وقتی که خدا گناهان ما را بخشید، ما هم نسبت به دیگران رئوف و مهربان میشویم. عفو و بخشش از صفات خداوند است و ترس و اضطراب را از بین میبرد و محیط سالمی ایجاد میکند که هرگز شکست و محرومیت بدان راه نمییابد. هنگامی که محبت خدا در قلب ما جایگزین شد، حسد و خودپسندی و سایر صفات رذیله از آن بیرون میروند، افسردگی به شادی تبدیل میشود و امید یعنی عامل زندگی، بر تن ما نیروی حیات میبخشد.
من که از شاغلین علم پزشکی هستم، برای مبارزه با هر نوع مرض، خود را با سلاح روحی و داروهای طبی مجهز کردهام و از نتیجهی معالجاتم به خدا سپاسگذارم. اگر ما در معالجات خود خدا را کنار بگذاریم، احتمال مؤفقیت از پنجاه درصد هم کمتر میشود. همان طوری که بین عوام گفته میشود، زخم معده بیشتر نتیجهی غذایی نیست که مریض میخورد، بلکه نتیجهی چیزی است که مریض را میخورد (مقصود ناراحتی فکری است). کینهتوزی و رنج بیماران قابل معالجه است و در معالجهی این بیماران باید آنها را به عفو و اغماض دعوت کرد.
اگر ما واقعاً به خدا ایمان داریم، باید نسبت به مخلوقات خدا خوشبین باشیم و احساسات خصمانه را از خود دور کنیم و هرگاه ما صمیمیت را پیشهی خود سازیم، این صفات مجبور به ترک ما هستند و آخر سر اگر این معالجات روحی با داروهای مقتضی طبی و پرهیزی ملایمی توأم شوند، در بهبود بیمار تأثیر به سزای خواهند داشت.
همچنین بسیاری از امراض عصبی نتیجهی ترس و اضطراب اند و اگر تر س و اضطراب را با اعتماد به خدا زایل کنیم، فوراً بیمار شفا خواهد یافت. در اینجا مجال شمردن موارد معینی که در نتیجهی توسل به خدا بیماران عصبی بهبود حاصل کردهاند، نیست. من در کتاب خود به نام «تسریع در بهبود»[4] بسیاری از مواردی را ذکر کردهام که در آنها ایمان و توسل به خدا یکی از عوامل معالجه منظور شده و با به کار بردن آن نتایج درخشانی به دست آمده است.
اگر انسان با خالق رابطهای پیدا کند، در وجود وی هماهنگی ایجاد میشود و اگر این رابطه قطع گردد، بدن مستعد قبول امراض گوناگون میشود. بلی، مسلماً خدا وجود دارد و با تجارب زیادی وجود خدا به من ثابت شده و هم اوست که استخوانها و دلهای شکسته را شفا میبخشد.[5]
منابع:
[1]. Yale
[2]. Couper
[3]. Pأَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًاO (مؤمنون/115) «آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریدیم…».
[4]. Health Shall Spring Forth
[5]. Pأَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَO (نمل/62) «یا آنکه اجابت کند پریشانی را هنگامی که او را بخواند و رنج را از وی بردارد و شما را بر روی زمین جانشین هم قرار دهد. آیا با خدا، خدایی وجود دارد؟ بسیار کم متذکر میشوید».